نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گریه های من

 

 

 

گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,

خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هامو پاک کنه, دستم را بگیره و

بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟

گریه نکن بیا بریم


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:43 | |







یک نصیحت

نه گل باش که اسیر خاک باشی و نه باران باش که بر خاک افتی

خاک باش که گل از تو جان بگیرد و باران به عشق تو ببارد


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:8 | |







یک خبر از دوست

زندگی زیباست و شور انگیز و سهراب در دل عاشق توست که زیبا زندگی کنی دوستی ها در جستجو ها و زحمت رویش ها و والا اندیشی ها شیرین تراست

ازهر گل ودرخت و ابر و باد و باران بیا ترانه ء عشق بسازیم و اوج و شکو فایی رادر رویش گلی سرخ و گمنام ببینیم

 

ممنون از نظرت مجید ایدین


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:41 | |







چرا؟

http://sites.google.com/site/matinm7/age-to-mano-mikhasti.jpg


[+] نوشته شده توسط گمنام در 20:20 | |







یک شعر

 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

 

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

 

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنها تر از من می روی

 

آرزو دارم تو هم عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را....


[+] نوشته شده توسط گمنام در 20:15 | |







بازهم به یاد تو افتادم

هنوز هم دوستش دارم

به یادش که ... نارفیق بود.

بهار زندگی ام

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام


[+] نوشته شده توسط گمنام در 20:10 | |







یک شعر

 

                        http://www.sharghi.net/template/babyayne.jpg

یاد دارم از دبستان در کتاب              درس اول صحبت نان بود و آب

انچه را در خردسالی خوانده ایم    هم چنان در جست و جویش مانده ایم

 


[+] نوشته شده توسط گمنام در 19:50 | |







یک ضرب‌المثل

 

 

تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد!


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:51 | |







یک ضرب‌المثل

 

مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:47 | |







یک سخن

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم.

 

با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:43 | |







یک نصیحت

 

 

مردن روی پای خود بهتر از زندگی روی زانو های خود است

 


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:33 | |







یک نصیحت

وقتی خداوند شما را به لبه پرتگاهی هدایت کرد، کاملا به او اعتماد کنید.

چون یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد:

او شما را می‌گیرد اگر بیفتد

یا اینکه یادتان می‌دهد چگونه پرواز کنید.


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:32 | |







یک آرزو

 

دوستی یک حادثه  و  جدای یگ قانون است

کاش می شد که همه

حادثه آفرین و قانون شکن بودند.


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:23 | |







سخنی از گمنام

زندگی باختن است

دل به جاده دادن

زندگی رد شدن است

زندگی تکرار یک نت کثیف

زندگی اری  از  سنفونی شدن است


[+] نوشته شده توسط گمنام در 13:28 | |







یک داستان

دختری به کوروش گفت:

من عاشقت هستم

کوروش گفت:

لیاقت شما برادرم است و پشت سر شما ایستاده

دخترک برگشت و دید کسی نیست

کوروش گفت:

اگر عاشقم بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی


[+] نوشته شده توسط گمنام در 23:38 | |







یک شعر

ای شمع

         آهسته تر بسوز

                           که شب درا است

           

                     ای اشک

                            آهسته تر بریز

                                          که غم زیاد است


[+] نوشته شده توسط گمنام در 23:34 | |







یک خواهش

بر سر هر قبری سلیبی است

که همه بدانند کسی در انجا مرده است

پس تو هم سلیبی به نام من بخر و بر گردنت آویزان کن

تا همه بدانند قلب تو قبر من است


[+] نوشته شده توسط گمنام در 23:29 | |







یک آرزو

آرزو

کاش می شد به زمانی برگردیم،که تمام غم زندگی مان شکستن نوک مدادمان بود


[+] نوشته شده توسط گمنام در 23:25 | |







یک نصیحت

قدر دو چیز را داشته باش:

1:یک لحظه شادی در اوج غم

2:یک لحظه غم در اوج شادی

اولی برای انکه بدانی زندگی فقط غسه خوردن نیست.

و دومی برای آن که بدانی از کجا آمدی،چرا آمدی،و به کجا در راهی

 

گمنام


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:1 | |







یک نصیحت

 

 

خودت را نقد کن ، تا دیگران تو را نسیه نفروشند


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:56 | |







یک شعر

بیخودی پرسه زدیم،صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم،سهم ما کم نشود

ما خدا را با خود ، سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

 


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:49 | |







یک داستان

به کوچه ای رسیدم که پیر مردی از آن خارج می شد،

پیر مرد به من گفت:نرو،بن بسته

گوش نکردم  و رفتم،کوچه بن بست بود

وقتی بر گشتم و به سر کوچه رسیدم ، که پیر شده بودم

جوانی دا دیدم که وارد کوچه می شد.


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:41 | |







یک سوال

یک سوال:

اگه یه روز از خواب بیار شید ، ببینید همه زندگیتون یه فیلم بوده اسم فیلمو چی می زارید؟


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:37 | |







از ماست که بر ماست

به درختان جنگل گفتم شما با این همه عزمت و بزرگی،چگونه از قطعه آهنی به نام تبر می رنجید.

و آنها جواب دادند:رنج ما از تیغه آن نیست،بلکه از دسته آن است که از خود ماست.


[+] نوشته شده توسط گمنام در 1:27 | |







آواز قو

آواز قو:

در افسانه ها آمده است که نوعی قو،به نام قوی گنگ در گسترده زمین زندگی می کند که تمام عمر خود را ساکت و بی صدا می گذراند.

این قو تا لحظه مرگ خود هیج صدایی از خود در نمی آورد،ودر آخرین ساعات زندگی به گوشه ای دنج و خلوت می رود و آوازی سوز ناک از خود سر می دهد که گویی همه افلاک به حال آن می گریند.

به    آخرین    کار با تمام وجود      آواز قو      گوییم.

 

 

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیر

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا
بمیرد

(ممنون، مهدی حمیدی)

  سخنی از گمنام:

زندگی جایی برای نو شدن نیست و خودم می دانم که این زندان است

پر پرواز مرا ببریدند،اهلی از اهل قلم

شاید ارزویی دیگر

جایی دیگر

در کنار

در کنار

عشقی دیگر

که می دانم محال است

خاطراتش

از بالای تپه های خیال من می گذرند

من فقط می خندم

به خودم

به خودم به دنیای خودم

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

من به این سوز دل و آه نهان می خندم

 http://namfamili.persiangig.com/image/Post%20End%20.06.jpg

 

وقتی سهراب نوشت ،،،،خندیدم

 

شاید آن لحظه که سهراب نوشت

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبر از دل پر درد گل یاس نداشت

باید این گونه نوشت

هر گلی هستی باش

چه شقایق،چه گل سوسن و یاس

زندگی اجباریست

 

 


[+] نوشته شده توسط گمنام در 17:29 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد